محل تبلیغات شما



از بوی اسپند متنفرم،وقتی میگم متنفرم ینی دودش کردن خیلی خیلی سعی میکنم اعصابم ب هم نریزه و ب زمین و زمان بیراه نگم؛حالا ب مادری ك میدونه دوتا بچهاش آسم دارن و یکیشون بشدت متنفرِ از بوی اسپند و بازم دودش میکنه چ باید گفت!؟،بدترش اینه زمانی ك مو خابم دود میکنه و تو خاب کلا دماغمون کیپ میشه و از طریق دهن نفس میکشم طوری ك بیدار ميشم دهن لاموجود دوتا سیمانِ خشك شده‌ن لامذهب. فقط میخام ای ماه هرچ زودتر تموم شه بره،نیازمندم ب یه تغییر کوچیك ك ماه آذر پاسخگو و
شام رو با مامان و بیبی و زن‌عمو و کیمیا کیانا و بچا خونه عمو زدیم،بیشتر از اینکه شام بزنیم خاطره تعریف کردیم از گذاشتن دیانا تو پنجره توسط مو و افتادنش و تکه شدن زبونش و کتك خوردن دردناك مو،از بچگی کردن مو و باز کردن پوشکمو کشیدن قهوه‌ایم ب فرش و در و دیوار و باز کتك خوردن دردناك مو،از بچه مدرسه‌ای بودنم و شوخی شوخی پرت کردن سنگی بزرگ توسط کیمیا و اصابتش ب کله‌م، و و و؛انقد خندیدیم انقد خندیدیم ك مو فقط رو ویبره بودم و هر از گاهی اشك در چشمانم حلقه میزد.
*امشب از "خود" مینویسم و باید بگم "خدا" سرجاشِ. دلیل برای حال بد زیاد ندارما ولی،ولی نهال حال خوبمو میکارم ك بتونم بگم آره تونستم روزمو بسازم ك این ساختنِ بشه افتخارم. ب یه ایمانی از خودم رسیدم ك میتونم بگم با یه آره‌ی خودم با یه باشه‌ی خودم و حتی با یه نه و با یه حرکت مثبت خودم دنیای قشنگتری قطعاً برای خودم و شایداً برای بقیه میسازم!ینی این توانایی رو همه ك هیچ،تك تك سلولای بدنمون دارن،بی برو برگشت بی برو برگشت دارن! امروزمو و امشبمو و این ساعتمو دلم ب چ
اومدیم خونه خاله،‌ها و دایییا نشستیمو گپی زدیمو خلاصه گذشت و خش گذشت. اینجا از کوچیك تا بزرگ نماز میخونن و حتی اگه مو پا نشم برا نماز خوندن همون کوچیکا میان میپرسن خاله عزیزه مگه نماز نمیخونی!؟و با جواب مثبتم پشت سرم راه میوفتن و کنارم صف میکشن برا نماز خوندن،میتونم بگم اون لحظه از بهتریناست واسم. دایی میپرسه عزیزه بلدی ماشین برونی!؟،میگم ها بلدم،میگه خا بشین پشتش ببینم،میشینم و استارت میزنم،دایی در رو باز میکنه و میگه نه نه بیا پایین جان هر ك
تا دیشبی ب ای آخر هفته حسی نداشتم برخلاف روزای دیگه ك عین چی خشحال میشدم؛ولی روزم ساخته شد،آخه میدونی ایروزا این دلم منتظر اشاره‌س از گل نازکتر بش بگن تا هوری بریزه،بلرزه،بغض کنه،بسوزه و با یه حرف نرم و اخلاق خش باز ب روال عادیش برگرده و برگشته،فعلا روالِ دلم و خشِ حالم و شکر. بم برمیخوره وقتی آدرس وبمو دادمش و بم بگه دوشبه وبتو نخوندم و نمیدونم این بَرخوردنِ چرا و ب چ دلیلِ،مینویسم روزمرگیامُ و خوندنشون زوری نی ولی خب.
چارصفر بزنیم ثبت!؟میزنیم بیاد. از خاب بیدار میشم و با پیمش با ای عنوان مواجه میشم:خیلی بامرامی خیلیا و ستا ایموجی خنده،میگه انقد بامرامی ك تا سلامی نکنم سلامی نمیکنی،میگم درسته ساکتم پیمی نمیفرستم،سلامی نمیکنم ولی حواسم هست و میگمش ك چ تایمی آنلاین میشده و چ تایمی آفلاین و حتی اینکه چ زمانی کار داشته،مشغول بوده،وقت استراحتش بوده،خستش بوده و،میگم هنوز نشناختیم و حق میدمت ولی مو با سکوتم حواسم بهته.
بچا هروقت تو کیفمو نگاه میکنن بخصوص زارك ك هربار کیف دست میگیرم باید توشو چك کنه و با یه خودکار یا مداد مواجه میشه،میگمشون ك آره این فانتزی از دوران متوسطه اول باهامه ك حس میکنم هروقت میخام برم بیرون ازم امضا میخان و شاید طرف خودکار و مداد نداشته باشه و موئم خودکار مخصوص خودمو درآرم،تو ذهنم از خودم چ شخص معروف و مشهوری ساختم خدا داند! خب دغدغه تولد زارك هم تموم شد و میرسیم ب مراسم عقد کیمیا ك انشاالله یه ماه دگه شر کیمیا هم کم میشه،چند روز پیش یه آهنگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شرح زندگینامه سردارسلیمانی گروه شيمي ناحيه یک سنندج